گرداب گرانشی حاصل که سیاهچاله نامیده میشود، بر هر چیز در اطراف خود ازجمله ماده، انرژی، درخشش و همچنین ستارهای که آن را بهوجود آورده است، غلبه میکند. حتی نور نیز با ورود به قلمرو سیاهچاله، دیگر توان گریز نخواهد داشت. سیاهچاله مثل دوختی نامرئی روی لباس، تنگنایی را در جهان بهوجود میآورد و پارچه را بهصورت پوششی از تاریکی نفوذناپذیر، محکم به دور خود میپیچاند. سیاهچاله را فقط با تاثیراتش میتوان شناخت: میدان گرانشی خارقالعاده و ایجاد اعوجاج یا همگرایی گرانشی در فضازمان.
وجود سیاهچالهها در دههی ۱۹۶۰ مورد پذیرش قرار گرفت و در سالهای اخیر با تصاویر گرفتهشده با تلسکوپهایی مثل ایونت هورایزون، وجود آنها بهطور کامل اثبات شد. بر اساس باور کنونی، سیاهچالهها در قلب اکثر کهکشانها قرار دارند و این به معنی وجود میلیاردها عدد از آنها در سراسر کیهان است. با اینحال شالودهی نظری آنها بیش از یک صد سال پیش بنا نهاده شد.
بر اساس توصیفهای ورنر اسرائیل، فیزیکدان کانادایی آلمانی، شواهد وجود سیاهچالهها در سال ۱۹۱۶ هم انکارناپذیر بود؛ اما دانشمندان برجستهای مثل آلبرت اینشتین که پژوهشهای خود وی، کشف سیاهچالهها را در پی داشت، برای دهها سال وجود چنین اجرامی را رد میکردند. در واقع سیاهچالهها به قدری عجیب بودند و برای دانشمندان آن زمان ترسناک و نگرانکننده به نظر میرسیدند که براساس توصیف اسرائیل، مقاومت نامعقول آنها را برمیانگیختند.
داستان مصور پیشرو، این مقاومت علمی را روایت میکند و توضیح میدهد چرا نیمقرن طول کشید تا فیزیکدانان اذعان کنند که سیاهچالهها واقعی هستند.
با اینکه برخی دانشمندان بیش از ۲۰۰ سال پیش دربارهی وجود اجرام مشابهی به نام «ستارههای تاریک» حدس و گمانهایی را ارائه دادند، نظریه نسبیت عام آلبرت اینشتین بود که زمینهساز درک چگونگی شکلگیری سیاهچالهها شد. این نظریه که برای اولین بار در اکتبر ۱۹۱۵ منتشر شد، بازنگری عمیقی در فیزیک کلاسیک به شمار میرفت که به مدت قرنها بر علم و فلسفه غالب بود. همانطور که اینشتین در سال ۱۹۲۱ توضیح میدهد:
قبلا این باور وجود داشت که اگر تمام چیزهای مادی از جهان ناپدید شوند، زمان و فضا باقی میمانند. بااینحال بر اساس نظریه نسبیت، زمان و فضا همراه با تمام چیزها ناپدید خواهند شد.